یک مشت حرفهای مادرانه

کابوس روزگار رهایم نمی‌کند/نجوای مادرانه بماند برای بعد

یک مشت حرفهای مادرانه

کابوس روزگار رهایم نمی‌کند/نجوای مادرانه بماند برای بعد

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
 اگر دفتر خاطرات طراوت
 پر از رد پای دقایق نبود
 اگر ذهن آیینه خالی نبود
 اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود
 اگر گوش سنگین این کوچه‌ها
 فقط یک نفس می‌توانست
 طنین عبوری نسیمانه را
 به خاطر سپارد
 اگر آسمان می‌توانست، یک‌ریز
 شبی چشم‌های درشت تو را جای شبنم ببارد
 اگر رد پای نگاه تو را
 باد و باران
 از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد
 اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد
 اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را
 برای کسی باز می‌کرد
 و می‌شد به رسم امانت
 گلی را به دست زمین بسپریم
 و از آسمان پس بگیریم
 اگر خاک کافر نبود
 و روی حقیقت نمی‌ریخت
 اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد
 اگر کوه‌ها کر نبودند
 اگر آب‌ها تر نبودند
 اگر باد می‌ایستاد
 اگر حرف‌های دلم بی اگر بود
 اگر فرصت چشم من بیشتر بود
 اگر می‌توانستم از خاک
 یک دسته لبخند پرپر بچینم
 تو را می‌توانستم ای دور
 از دور
 یک‌بار دیگر ببینم!